ماتِ زندگی…

روتیتر:بر تختهای سیاهوسفید، اسبهای چوبی میتازند؛ اسبهایی که ممکن است در اوج از صفحه خارج شوند، اما هیچگاه از نفس نمیافتند.
به گزارش روتیتر ، میگویند برای تفریح به اینجا نیامدهاند، بلکه این فضا برایشان به مثابه گریزگاهیست که از مشکلات ریز و درشت به آن پناه میبرند. مشکلاتی که گویا گذر عمر بر آن تاثیر ندارد و برخلاف آنان، تازهنفس و جوان مانده است.
آنچه میخوانید روایت افرادی است که دست سرنوشت پس از سالها کار و تلاش آنها را دور یک میز جمع کرده است. کسانی که روزی، روزگاری آنقدر جوان بودند که باور نمیکنید!
جمعشان از دور مشخص است. حدود ۲۰ نفری میشوند که گرد تا گرد نشستهاند و آنچان سرگرم بازیاند که حضورمان در کنارشان را حس نمیکنند. به گروههایی تقسیم شدهاند و هر گروه دور میزی جمع شدهاند و منتظرند با برنده بازی قبل مسابقه دهند؛ شطرنج بازی میکنند.
نزدیک شده و سلام میدهیم. تازه حضورمان را حس کرده و یکی از میانشان که سنوسال کمتری دارد و به لحن صحبت کردنش میخورد که آدم اجتماعیتری باشد به سراغمان میآید. هنگامی که خود را معرفی کرده و از او میخواهیم که چند دقیقهای پای درد دلشان بشینیم سری در میان جمع میگرداند و پس از اینکه چند نفری از گفتوگو با ما شانه خالی میکنند، به آن سو اشاره کرده و میگوید که آقا هاشم میتواند کمکتان کند.
آقا هاشم در کنار گروه نشسته و منتظر است تا نوبت بازیاش برسد. با وجود اینکه اکثر موهایش سفید شده، سر حال به نظر میرسد. سر و وضعش اتوکشیدهاش نشان از وضعیت مالی خوب او میدهد. هنگامی که نزدش میرویم با لحنی که گویا تمایلی برای گفتوگو با ما را ندارد کنجکاوانه میپرسد: «گفتید از کجا آمدید؟ از کدام روزنامه؟» برایش که توضیح میدهیم و از او میخواهیم از زندگیاش به ما بگوید با غرور سری تکان داده و میگوید: «من ۵ فرزند دارم. همه فرزندانم تحصیل کردهاند، ازدواج کردهاند و زندگی خوبی دارند. توصیه من به جوانان آموختن هنر است تا هنگامی که به سن پیری رسیدند و بازنشسته شدند برنامهای برای زندگی و کار خود داشته باشند نه اینکه ندانند باید چه کنند و روال زندگیشان به تصمیمگیری سران جامعه بستگی داشته باشد».
وی ادامه میدهد: «من در جوانی در یک موسسه تحقیقاتی فعالیت میکردم که پایینترین مدرک تحصیلی افراد فوقلیسانس بود. امروز هرکدام از این افراد در زندگی روزمره مشکلات خاص خود را دارند. یکی از همکارام سابق من که فردی تحصیل کرده و محترم است اکنون برای تهیه مبلغ اندکی پول با مشکل مواجه شده است».
آقا هاشم اضافه میکند:« همیشه افرادی موفق میشوند که هنری را آموختهاند و تنها بر اصالت خانواده خود تکیه نمیکنند. جوانان در سالهای ابتدایی جوانی باید کار کردن را آغاز کنند. تحقیقات نشان میدهد افرادی که کار خود را با علاقه انتخاب میکنند موفقتر هستند، اما امروزه ما شاهد این هستیم که در جامعه ما کار افراد را انتخاب میکند».
وی با اشاره به اینکه «من جوانی را میشناسم که با وجود اخذ مدرک لیسانس برای آنکه در شهرداری استخدام شود ادعا کرده که مدرک دیپلم دارد»، تأکید میکند: «این موارد نشان میدهد امروزه کار پیدا کردن در جامعه ما بسیار دشوار است. سران جامعه ما در جریان تمام مسائلی که من الان مطرح میکنم هستند».
آقا هاشم میگوید: «این روزها در جامعه ما ثروت داشتن منزلت افراد را تعیین میکند. ما تمام مطالب مهمی که بزرگان ما همچون سعدی، مولوی و… مطرح کردهاند را میدانیم، اما این دانش در جامعه امروز ما در عمل کاربردی ندارد».
وی با بیان اینکه «وضعیت جامعه ما امروزه بهگونهای است که یک کارمند بازنشسته هیچ منزلتی ندارد»، ادامه میدهد: «در کشورهای غربی افرادی که به سن بازنشستگی میرسند کارت بازنشستگی دریافت میکنند و برای خرید بسیاری از لوازم ضروری زندگی و حتی تفریحاتی نظیر سینما و سفر به آنها تخفیف تعلق میگیرد».
آقا هاشم بیان میکند: «من در دوران جوانی پیش از آن که در یک اداره دولتی مشغول بهکار شوم به انجام کارهای هنری میپرداختم و پس از بازنشستگی نیز آن را تدوام دادم. امروزه در جامعه ما فردی که ثروت نداشته باشد صاحب هیچ چیز نیست. اگر فردی بازنشسته اعلام میشود باید در تمام زمینهها بازنشست شده باشد».
وی با اشاره به اینکه «دولت باید به بازنشستگان در تامین معاش کمک کند»، اضافه میکند:«متأسفانه برخی از بازنشستهها منتظر هستند تا فرزندانشان برای تأمین مخارج زندگی به آنها کمک کنند. جوانان ما باید برای زندگی خود تلاش کنند و نباید صرفاً به شرایط کنونی جامعه توجه داشته باشند».
آقا هاشم به دوستان خود اشاره کرده و میگوید:«ما برای تفریح در این پارک شطرنج بازی نمیکنیم. هرکدام از همسن و سالهای من در زندگی خود مشکلاتی دارند که برای فکر نکردن و گریز از آنها به اینجا پناه میآوریم. البته خوشبختانه من وضع نسبتاً خوبی دارم، اما بسیاری از افراد برای فرار از مشکلات خانه و خانواده خود به اینجا میآیند».
وی همچنین اضافه میکند:«در گذشته بزرگان ما علم را برای خود علم میآموختند، اما امروزه شرایط جامعه ما ایجاب میکند که جوانان علم را برای درآمد داشتن بیاموزند. در جامعه ما کسی که ثروت نداشته باشد نزد خانواده خود شرمنده است. افرادی که در جامعه اصطلاحاً ژن برتر دارند باید برای رفاه مردم تلاش کنند نه اینکه به دیگران فخر بفروشند…»
در این میان یکی دیگر از سالمندان میگوید:«هاشم جزء نمونههای موفق است، تنها زندگی او را نبینید. در جمع ما افرادی مختلفی وجود دارند که برای فرار از مشکلات زندگی به اینجا میآیند که هر کدام داستان زندگی خود را دارند». زیر چشمی به سمت چپ اشاره کرده و میگوید که به سراغ اکبر بروید.
سختی زندگی بر چهرهاش نشسته و صورتش گویای سختیهایی است که طول زندگی با او مواجه بوده است. رو به او که میکنیم تا از حال و روز زندگیاش بپرسیم، در حالی که سیگارش را روشن میکند میگوید:«من که از این چیزها بلد نیستم. با بقیه صحبت کنید». با این حال هنگامی که از وضعیت زندگیاش میپرسیم بیان میکند:«من ۶۳ سال سن و ۵ فرزند دارم. آنها در شهرهای دیگری زندگی میکنند و صاحب نوه نیز شدهام. من در جوانی بنّا بودم و اکنون نیز اگر بتوانم کار میکنم. در اوقات فراغت به پارک ملت میآیم و با همسن و سالهایم شطرنج بازی میکنم».
وی ادامه میدهد:«توصیه من به جوانان این است که شغلی را یاد بگیرند، به صحبتهای هرکسی گوش ندهند و برای زندگی خود تلاش و برنامهریزی کنند. جوانان باید سعی کنند مردم جامعه را درک کنند. نظر من این است که نسل امروز نسبت به جوانان گذشته طمعکار شدهاند».
اکبر آقا در توصیف جامعه امروز، تأکید میکند:«جملهای که من در خصوص زندگی به ذهنم میرسد این است که امروز زندگی نکبت است و تمام افراد جامعه نیز این نظر را دارند و از زندگی خود راضی نیستند».
وی ادامه میدهد:«من در جوانی برای این جامعه زحمت فراوانی کشیدم، اما امروز متأسفم که نتایج زحمات ما را هدر دادند، به همین دلیل است که جوانان ما امروز هیچ هنری ندارند. من در خصوص شغل خود هنر و سواد انجام دادن آن را داشتم، اما شرایط جامعه امروز بهگونهای است که این هنر را از من دریغ میکند».
اکبر آقا با اشاره به این که «در جامعه ما امروز هیچ چیز در جای خود قرار ندارد و کار افراد مرتبط با تخصصشان نیست»، اظهار میکند:«مسئولان مملکت ما نیز اینگونهاند و برای مردم دلسوز نیستند. شرایط دوران جوانی من از امروز بسیار بهتر بود. هیچکدام از فرزندان من در دوران جوانی خود به اندازه من جوانی نکردند».
وی ادامه میدهد:«جوانان امروز برای آینده خود نگران هستند و بهجای جوانی و تفریح کردن نگران کار پیدا کردن هستند. یکی از فرزندان من فوق لیسانس دارد و بیکار است و در خانه خوابیده است. با توجه به شرایط کنونی جامعه امروز دغدغه و نگرانی ما در خصوص جوانان است. جوان ۳۵ ساله امروز درکی از ازدواج و زندگی کردن ندارد».
در این میان زمان بازی آقا هاشم میرسد و وی به سرعت خود را به پشت میز میرساند و به سرعت مشغول بازی میشود؛ معمولا سریع بازی میکنند تا زودتر نوبت نفر بعدی برسد.
هاشم آقا که میرود مردی که به ظاهرش میخورد سنوسال کمتری نسبت به سایرین داشته باشد در کنارمان مینشیند و با دقت به صحبتهایمان گوش میدهد. از حال و زندگیاش که میپرسیم صدایش را صاف کرده و میگوید:«من ۶۳ سال سن و دو فرزند پسر دارم که هنوز ازدواج نکردهاند. از جوانی شغل آزاد داشتم و اکنون مدیرعامل یک شرکت تعاونی هستم که خدمات اداری در آن صورت میگیرد و سازمانهای مختلف میتوانند برای گرفتن مشاوره به آن مراجعه کنند».
وی ادامه میدهد:«توصیه من به جوانان این است تا هنگامی که مشغول تحصیل هستند درس خواندن را جدی بگیرند. بهتر است جوانان تلاش کنند همزمان با درسخواندن کاری را که به رشته تحصیلی آنها مرتبط است بیاموزند. یادگرفتن مطالب بهصورت تئوری برای زندگی روزمره کافی نیست و جوانان باید تجربه کسب کنند».
او که قاسم نام دارد، تصریح میکند:«اگر جوانان به کاری بپردازند که به رشته تحصیلی آنها مرتبط نیست ممکن است درآمدشان افزایش پیدا کند، اما به تجربه آنها افزوده نمیشود. افزایش تجربه در خصوص رشته تحصیلی نوعی سرمایهگذاری است. جوانان در ابتدا ممکن است حقوق کمی دریافت کنند، اما تجربیاتی که کسب میکنند به داشتن آیندهای بهتر کمک میکند».
وی اضافه میکند:«جوانان امروزی نسبت به گذشته بسیار تغییر کردهاند. در زمان ما جوانان به آنچه در اختیار داشتند قانع بودند و مطابق فرهنگی که در جامعه مرسوم بود کار و زندگی میکردند. به دلیل اینکه امروزه کار پیدا کردن بسیار دشوار شده است و جوانان آینده خوبی را برای خود متصور نیستند، فکر میکنند اگر بیشتر درس بخوانند آینده بهتری دارند. آنها باید هدف خود را از رسیدن به مدارج علمی بالا مشخص کنند و به کارکردن نیز بپردازند».
قاسم آقا در توصیف جامعه امروز میگوید:«متأسفانه جامعه امروز ما متأثر از اقتصاد بیمار ماست و این باعث شده است هر کاری در جامعه به مشکلات اقتصادی گره بخورد».
وی با اشاره به برنامه خود برای بازنشستگی، اظهار میکند:«با توجه به اینکه بازنشستگی من در اختیار خودم است، تصمیم دارم تا یک سال آینده بازنشست شده و پس از بازنشستگی به فعالیتهایی بپردازم که تاکنون انجام ندادهام. برنامهریزی برای تغذیه سالم، تضمین سلامتی بدون استفاده از دارو، ورزش و سفر به شهرهایی که تاکنون به آنها مسافرت نکردهام از جمله آن است».
هر کدام که صحبتش را میکند به سراغ شطرنج میرود، با این کار گویی برای دقایقی هم شده این دنیا و تمام مشکلات و سختیهاش را از یاد برده و وارد دنیایی دیگر میشود؛ دنیایی که در آن ماتِ زندگی نمیشوند و مشکلات را کیش میکنند.