استقبال آذربایجان از شهید چهره آشنا- رحمت مهدوی*

روتیتر:تصویر سیاه سفیدِ نوجوانی رزمنده، «ام- یک» به دست در گل و لای برای بسیاری از ما آشنا است؛ نوجوانی به نام «حسن جنگجو» که امروز پیکرش به زادگاه بازگشت و فردا بر دست مردم قدرشناس آذربایجان تشییع خواهد شد.
به گزارش روتیتر: حسن جنگجو نوجوانی تبریزی که بیش از ۳۴ سال در تاریخ دفاع مقدس پنهان بود و در پشت دیوار بی توجهی ها سالها است مادرش را چشم به انتظار گذاشته بود، عزم برگشتن کرد تا بلکه غبارها از دل او بزداید. در سالهای دوران دفاع مقدس که او نوجوان کم سن و سالی بود و میهن اسلامی هر روز شاهد بارش انواع موشک ها و خمپاره ها، در حالی که مردان بسیاری از ترس و وحشت به پناهگاهها، پناه می بردند او بی توجه به زوزه خمپاره ها، میدان جنگ را بر پناهگاه ترجیح می دهد و همرزم چمران ها می شود.
حسن جنگجو، شهید فهمیده آذربایجان، مردی از دیار ستارخان و باقرخان بعد ۳۴ سال امروز به موطن خود، دیار آذربایجان برگشت. او بر می گشت تا مردم آذربایجان در کنار وصف رشادت باکری ها و تجلایی ها، از فردا از دلاوری فرزند کوچک خود نیز حماسه سازند؛ حماسه هایی مبتنی بر واقعیت، آری تاریخ اندک این نوجوان رشید پر است از ناگفته ها، باید نوشته شود از دلیری ها و فداکاری هایش در عملیاتهای فتح المبین، والفجر ۴ و خیبر .
باید از رشادت او داستان ها سروده شود، زمانی که در عملیات خیبر تیر را بر پای خود احساس می کند ولی لحظه ای از عزم و اراده خود پا پس نمی کشد. از پسردایی او که «جان باز» دوران جنگ است نقل شده : «به خاطر ترکش پایش نمیتوانست پوتین بپوشد برای همین یک دمپایی پوشیده و با کش به پایش بسته بود به همین شکل هم در عملیات حضور یافته و آنگونه که خود میخواست پا برهنه به دیدار معبودش شتافت.»
شهید حسن جنگجو علی رغم سن و جثه کوچکی که داشت همرزم بزرگان دفاع مقدس همچون شهید چمران بود و در رکاب این چریک بزرگ در عملیات بزرگ فتح المبین، والفجر ۴ و خیبر حضور داشت. بزرگی این نوجوان به قدری بود که چمران این شهید بزرگوار را حتی به اسم کوچکش می شناخت و گواه این ادعا، درد و دلهای مادرش است که می گوید آن زمانها که با چمران تلفنی صحبت می کردم او می گفت «حسن منیم بالامدی»؛ حسن بچه خودم است.
او نه تنها از مرگ واهمه نداشت بلکه خود را آماده هجرت کرده بود و شهادت را افتخار بزرگی می دانست و در این بین مادرش را از بی تابی در غیاب خود نهی کرده بود. در این زمینه مادرش می گوید: هر بار که به جبهه اعزام میشد به من سفارش میکرد اگر خبر شهادتم را آوردند بیتابی نکنی…به یاد مصیبت اهل بیت(ع) به ویژه امام حسین(ع) و برای ایشان اشک بریز. اگر من شهید شدم شما افتخار کن که در راه خدا رفتهام. به خاطر همین حرفهایش هم بود که وقتی خبر شهادتش را دادند؛ من بیتابی نکردم.»
او بر دست مردم آذبایجان تشییع می شود تا بار دیگر هزاران عاشق مهین اسلامی را به فکر و تامل فرو ببرد. آری باید از او عشق و وفاداری به خاک و دین و ارزشها را آموخت. آری باید از او معنی رشادت و خدمت به مردم را یاد گرفت.