جایگاه ائمه اطهار در برکشیدن “تمدن پارسیگوی ایران اسلامی” طی یک هزاره

روتیتر ؛ این یادداشت نشان میدهد که بنیانسازی و شفتهریزی تمدن ایران اسلامی، که طی هزار سال پس از ۲۵۰ قمری، اقصای عالم را زیر لگام خود داشت، بهوسیلهی ائمهی هدا علیهم السلام انجام شد.
به گزارش روتیتر : پرونده «جهادسازندگی» – بخش ۳۴
هیئت اندیشهورز اقتصادی خبرگزاری تسنیم؛ با همکاری مؤسسه فرهنگی احیاگران تمدن فاخر ایرانی اسلامی
تا اینجا در پروندهی جهادسازندگی، مراحل زیر را به اتفاق طی کردیم:
- ابتدا «آنچه جهاد نبود» تبیین شد؛ در این زمینه تصریح شد که گرچه مفاهیمی همچون «محرومیتزدایی»، «عمران روستایی»، «بسیج سازندگی» و سایر واژگان منتسب به به این نهاد، در جای خود مقدس و قابل احترام هستند، اما هیچیک را نمیتوان نمایندهی راستوار جهادسازندگی دانست.
- و ادعا شد که الگوی مفهومیِ (Conceptual Model) جهادسازندگی، نمونهای از الگوی «نهاد»های دیوانی (بروکراتیکِ) تراز تمدنی «ایران اسلامی»، و بالمآل مطمح نظر و موردِپسند انقلاب اسلامی، را پیش چشم همگان قرار داد.
- و این نظریه مطرح شد که مؤلفهی مبناییای که موجبات این را فراهم آورد که اساس «کنشهای جهادی» با هر ساختار و نهاد دیگر اجرایی متفاوت باشد، و این مفهوم را بهعنوان عالیترین و رفیعترین درفش نمادینِ حکمرانیِ انقلاب اسلامی به اهتزاز دربیاورد، نوع نگرش این نهاد به «حل مسئله» است؛ همان که بهعنوان شعار اصلی جهادسازندگی، بر قلب آرم و لوگوی جهاد میدرخشد: «همهباهم جهادسازندگی».
- سپس در تبیین دوگانهی ۱٫ اهتمام به آفرینشِ «علم بومی»، یا ۲٫ پیروی از «علم جهانروا»؛ با کمی غور در حوزهی فلسفهی علم، به عرض رسید که دستکم در حوزهی علوم رفتاری (و بهویژه اقتصادی) و نیز در درگاههای اجرایی، ابتناء و اتکاء به نهادهای غربمبنا – اعم از اجرایی و سازمانی (مانند بانک و بورس و بیمه) یا حقوقی و قراردادی (مانند پول و بودجهریزی) – طی دهههای متمادی گذشته، کشور ما را «حتی به مرزهای توسعهیافتگی نزدیک هم نکرده است».
- بعد ادعا شد که درّ مکنونِ تفکر و کنش جهادی، که بهصورت محدود و دست بسته در جهادسازندگی متجلی شد، پاسخ مبنایی به نیاز ایستگاه کنونی انقلاب اسلامی در حوزهی تمدنی – یعنی دولتسازی و نهادسازی اسلامی – است.
- برای پرداختن و اثبات این مدعا – دولتساز بودن نهاد جهادسازندگی – لازم بود از ابعاد ناگفته و عجیب هویت و تمدن ایران اسلامی رونمایی شود؛ تمدنی که طی قرون ۶ تا ۹ هجری اقصای شرق و غرب عالم را درنوردید، و از دریای شرق چین تا اقیانوس اطلس را زیر لگام داشت؛ و بهصورت متمرکزتر، بین ۶۰۰ تا ۱۰۰۰ سال، حاکم بلامنازع مناطقی از وین اتریش تا اورست در هیمالایا بود؛ اما ذکری و نامی از آن در مراکز تحقیقاتی ما نیست!
یادداشتهای پیشین را اینجا پی بگیرید++ «جهادِ» متناقضنما++ پردههای مقدس، بر آفتاب «جهاد»++ نسخه ایرانیِ «حکمروایی خوب»؛ از جهاد سازندگی تا دولت اسلامی++ «جهاد»، بنیانگذار عصر طلایی تمدن ایران++ رونمایی | هزار سال حکمرانی «قند پارسی»؛ از اورست تا وین++ “نامه فارسی” تیمور لنگ به پادشاه فرانسه + تصویر
در بخشهای پیشِ رو، طی چند مرحله به تشریح ابعاد این مدعا خواهیم پرداخت که اوجگیری تمدنی ایران اسلامی، با زمینهسازی ۲۵۰ سالهی ائمهی ما آغاز شد و شکل گرفت؛ و سپس بر بال دانش و حکمت، طی قرون ۳ تا ۸ به اقصای شرق و غرب توسعه یافت، و بعدتر در اثر یورش چندجانبهی بریتانیا – بهعنوان نمایندهی غرب مسیحی – در ابتدای قرن ۱۰ قمری – یا کمی قبلتر – دچار افول شد؛ و دست آخر اینکه انقلاب اسلامی بارقهای از بیداری این تمدن را پس از یک فترت ۵۰۰ ساله، به ما نشان داد؛ و این انقلاب اسلامی به مدلی و الگویی بومی و خودساخته برای حکمرانی نیاز دارد؛ که نمونههایی از آن، در چند نهاد تجلی یافته، و جهادسازندگی یکی از عالیترین این نمونههاست.
در این بخش، بررسی ریشههای این تمدن – از مبدأ انقلاب محمدیصلوات الله علیه – را آغاز خواهیم کرد. در مطلب پیشِ رو به خطشناسی و اقدامات ائمهی هداعلیهمالسلام در حوزهی تشکیل حکومت (بهعنوان مسیر ضروری و محتوم تمدنسازی) خواهیم پرداخت. این بخش، دائر مدار کتاب سترگ «انسان ۲۵۰ ساله» و تالی تلوِ نگاه باریکبین و نکتهسنجِ رهبر فرزانهی انقلاب به رشتهی تحریر درآمده است. این یادداشت نشان میدهد حکومتهای وسیع و بسیار تأثیرگذار و تعیینکننده در سدههای بعدی، با محوریت نقطهی کانونی ایران اسلامی و از مبدأ سال ۲۵۰ قمری، بر پیسازیِ تشکیلاتیای بنا شدند که ائمهی طاهرین در ادوار مختلف و با فراست و تدبیر بینظیر موجد آن بودند. نگاه حرکتآفرین و الهامبخش و مستمر و بسیار قوی و مآلاندیش ائمهی هداعلیهمالسلام، موجب شد تا همگی این حضرات، هر یک به اقتضائاتی و به نحوی، با تاکتیکها و کنشهای فعال و تأثیرگذار، بر ایجاد و راهبری تشکیلات سیاسی و دانشیِ قدرتمند و فراگیر و عمیق، همت بگمارند.
نگارنده عمیقاً معتقد است این تشکیلات شبکهایِ سیاسی و همبسته و دانشمحور و خردورز و اخلاقی، پایهای شد که طی سدههای بعد، تمدن بزرگ اسلامی با محوریت کانون ایران اسلامی – و با نمایهی بارز “زبان پارسی” – در اقصینقاط عالم آن روز گسترش یابد. سیر تطور این شبکه، بسیار خواندنی و البته – خصوصاً از زمان حضرت حسینعلیهالسلام به بعد – بسیار ناشناخته و مکتوم است. دلیل این ناشناخته بودن را رهبر انقلاب اینگونه مینویسند:
ممکن است سؤال شود اگر بهراستی چنین شبکهی تبلیغاتی وسیع و کارآمدی وجود داشته، چرا نامی از آن در تاریخ نیست و صراحتاً ماجرایی از آن نقل نشده است؟ پاسخ همانطور که پیشتر نیز اشاره شد بهطور خلاصه آن است که دلیل این بینشانی را نخست در پایبندیِ وسواسآمیز یاران امام به اصل معتبر و مترّقی «تقیّه» باید جست که هر بیگانهای را از نفوذ در تشکیلات امام مانع میشد، و سپس در ناکام ماندن جهاد شیعه در آن مرحله و به قدرت نرسیدن آنان. (انسان ۲۵۰ ساله؛ ص ۲۷۰)
بنابراین چنانچه خردمندانه به سلوک و روش امامان شیعهعلیهمالسلام – و حتی نه امامان شیعه، که هر فرد سیاستورزِ مدعی اصلاح جامعه – بنگریم، سکون و ایستایی سیاسی و عدم اهتمام به تشکیل یک حکومت سیاسی، بسیار بعید و دور از ذهن است. آیا معقول است که امامان ماعلیهمالسلام، که طلایهداران خردورزی و مجاهدت در مسیر اسلام محمدیصلواتالله علیه بودهاند، در زمان تسلط سلاطین جائر بر جان و مال مردم، کنج عزلت برگزینند و تلاش برای آزادی بندگان خدا از زیر یوق سیاسی و همچنین فضای تاریک جهل ناشی از خرافات ترویج شده را فروگذارند؟ بنابراین به یقین، و با کیلِ خردورزی – و نه حتی بر اساس دلایل تاریخی و کنشهای روشن ائمهی هداعلیهمالسلام، که به آنان هم خواهیم رسید – «حرکت تشکیلاتی وسیع با هدف غاییِ ایجاد حکومت اسلامی» را باید یکی از مهمترین دغدغههای ائمهی هداعلیهمالسلام در تمام دوران پرنشیب و فراز ۲۵۰ ساله دانست.
علاوه بر حجت عقلی، با کمی نکتهبینی و دقت در فرازهای تاریخی نیز روشن میشود که نگاه بدوی و عامی و قشری – و البته متداول – به زندگی ائمهی هدا که از امام علی و بهخصوص امام مجتبی تا امام عسکری را در کنشهای اجتماعی و سیاسی منفعل میداند، و تداعی از زندگی و نقشِ اجتماعیِ آنان را تا سطوح نازل و منفعل و بیرمق و غیرتأثیرگذار – از جمله صلحکننده با معاویه (امام مجتبی) بیمار و دعاگو و موعظهگر (امام سجاد)، متمرکز و منحصر بر درس و مدرسه (حضرت باقر و فرزند بزرگوارشان امام صادق)، زندانی قابل ترحم و «المعذّب فی قعر السّجون» (بابالحوائج موسیابنجعفر)، سلطان و البته تبعیدی ملک طوس (ابیالحسن الرضا)، و محدود و زندانی در پادگانها (امامان جواد، هادی و عسکری) – فرومیکاهد، در تباین آشکار با عقل سلیم، و ابتدائیات یک مسیر و یک رفتار خردمندانه و حکیمانه است. صلوات الله علیهم اجمعین
رهبر انقلاب در این زمینه در کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» تصریح میکنند:
اگر کسی تصور کند که ائمهی نُهگانه و هشتگانه از امام سجاد تا امام عسکری فقط به ذکر احکام دین و معارف دین پرداخته و مبارزهی سیاسی به شکلهای متناسب با زمانشان نداشتهاند، حتماً غور کافی را در زندگی این بزرگواران نکرده است. (همان؛ ص ۶۳)
و میافزایند:
بدانید که اگر این حرکت مبارزهجویانهی سرسخت ائمه در طول این ۲۵۰ سال نبود، بدانید که قلم به مزدها و زبان به مزدهای دوران بنیامیه و بنیعباس اسلام را تدریجاً آن قدر عوض میکردند و میکردند که بعد از گذشت یکی دو قرن از اسلام هیچ چیز باقی نمیماند. یا قرآنی نمیماند یا قرآن تحریف شدهای میماند. این پرچمهای سرافراز، این مشعلههای نورافشان، این منارههای بلند بود که در تاریخ اسلام ایستاد و شعاع اسلام را آنچنان پرتوافکن کرد که تحریفکنندگان و کسانی که مایل بودند در محیط تاریک، حقایق را قلب کنند، آن تاریکی را نتوانستند بهدست بیاورند. (همان؛ ص ۳۰۳)
این تصویرسازی رهبر انقلاب از تحریف اسلام توسط بنیامیه، صاحب این قلم را به یاد سیر تطور مسیحیت در دو سدهی ابتدای ظهورش میاندازد؛ اگر مجالی وجود داشت، مطالعهی تطبیقی دوسدهی ابتدایی اسلام و مسیحیت حقایقی شگرف را پیش روی همگان میگشود؛ اما لاجرم و به اقتضای سیر بحث باید این موضوع مهم وانهاده شود.
زندگی تشکیلاتی و مواجههی امیرالمؤمنین، و حسنین (ع) با مسئلهی حکومتداری
دربارهی زندگی و راهبردهای این سه امام بزرگوارعلیهمالسلام قدر معتنابهی منابع تاریخی در اختیار ما قرار دارد، و موضوعی کنشها و راهبردها و اقدامات این حضرات، در حد قابل قبولی روشن است. در مورد این دوران – یعنی ۲۸ صفر سال ۱۱ تا ۱۰ محرم ۶۱ قمری – دونکته، حائز اهمیت و تأثیرگذار بر دورههای بعدی بهنظر میرسد، که کمتر مورد دقت و بررسی قرار گرفته است:
نکتهی اول؛ از همان روزهای ابتدایی پس از رحلت حضرت خاتمالمرسلینصلواتاللهعلیه، رویکرد امیرالمؤمنینعلیهالسلام به مسئلهی حکومت اینگونه بود که پس از طی شدن روزهای اول در ستیز و محاجّه – با این هدف که حکومت به اهلش برسد و در جای مناسب قرار یابد – وقتی امر حکومت در جای دیگری مستقر شد، حضرت بنای مخالفت نگذاشتند، و به تعبیر خودشان، در دورهی ۲۵ سالهی پس از آن، در جایگاه «وزیر» و مشاور امین برای خلفای ثلاث به ایفای نقش پرداختند. حتی در مقاطعی که امکان اقدام برای در دست گرفتن حکومت فراهم بود (برای مثال در ماجرای محاصرهی منزل عثمان و بستن غذا و آب بر خانهی او یا در ماجرای شورای ۶ نفرهی تعیین خلیفهی سوم)، حضرت هرگز برای تصدی حکومت کوچکترین تدبیری و تلاشی نکردند؛ چه اینکه استقرار حکومت معصوم نیازمند اقبال راستین و همهجانبهی مردم است؛ و گرچه در برخی بزنگاهها، امکان در دست گرفتن حکومت وجود داشت، اما پایداری و ثبات حکومت، که با اتکاء به پایمردی و جدیت مردم در امر امامت حاصل میشد، موضوع اساسی و مهمی است که زمینهاش هرگز فراهم نبوده است.
نکتهی دوم؛ این «استنکاف از حکومت و حتی قیام»، نهتنها در مشی امیرالمؤمنینعلیهالسلام، که در سلوک تمامی امامان بعدی نیز وجود داشته است؛ گذشته از حکومت کوتاه حضرت امیر و امام مجتبیعلیهماالسلام، در مورد امامان بعدی، تنها سیدالشهداعلیهالسلام – بهدلیل حجت شرعی ناشی از اقبال دهها هزار نفری مردم کوفه – ناچار و متأثر از تکلیف الهی، به حرکتی ناقص و کمتعداد و کممؤونه برای قیام دست زد؛ و شد آنچه شد. یعنی حرکت حضرتش، آن هم نه در هیئتِ جنگ و کارزار (که اگر چنین بود بسیاری از اتفاقات، و از جمله حضورِ کودکان و مخدرات حرم در قافلهی جنگی بلاوجه مینماید)، در همان روزهای ابتدایی، با چنان سبعیت و وحشیگری و ددمنشیای خاموش شد که در تاریخ سابقه نداشت و ندارد (که “مصیبتاً ما أعظمها و أعظم رزیتها فیالإسلام و فی جمیع السموات و الأرض”)؛ شمشیرها در نیام نماند با این هدف که دیّاری از مردان آل محمدعلیهمالسلام، ولو نوزاد ۶ ماهه زنده نماند؛ و حتی اگر نبود حمیت جاهلی، که تعرض و مقابله با زنان را کریه و رکیک و مستهجن میدانست، تنها بازماندهی مرد این قافله – حضرت سجادعلیهالسلام – نیز در مجلس عبیدالله در کوفه به دم تیغ سپرده شده بود. و البته آتش این ددمنشی به کربلا خاتمه نیافت و خاموش نشد؛ بلکه هر قیامی از جانب هر کسی و در هر مرتبهای به بدترین وضعی فرونشانده شد؛ و خیرهسرترین و سفاکترین افراد امت – برای مثال حجاج بن یوسف سقفی – بر جان و عِرض و مال و ناموس مردم حاکم شدند تا با مردم مسلمان چنان کنند که پس از ۱۴ قرن، دل از یادآوری آنچه بر مردم مسلمان رفت شرحهشرحه شود، و رشحات قلم از فقط نگارش آن حوادث، شرمناک باشد. آتش زدن مسجدالحرام – به بهانهی سرکوب عبدالله بن زبیر – و سرکوب قیام توابین و قیام مختار و قیام ابراهیم مالک و قیام زید و اتفاقات دردناکی مانند واقعهی حرّه در مدینه، تنها نمونههایی است از خفقان شدید چهار دههی بعد از عاشورا؛ و حضرت سجادعلیهالسلام سکاندار سفینهی امامت در بخش اعظم این دوران سخت و جانفرسا و طاقتسوز بود.
بنابراین تنها نیم قرن پس از رحلت حضرت رسولصلواتاللهعلیه، و زمانی که انحرافات عمیق نشده و هنوز هستند کسانی که پیامبرصلواتاللهعلیه را دیده و بوسهی حضرتش بر لبان حسینعلیهالسلام را نظارهگر بودهاند، حرکتی ابتدایی و کوچک برای تشکیل حکومت چنان تبعات سنگینی را بر ائمهعلیهمالسلامو بر جامعهی اسلامی تحمیل کرد؛ به همین دلیل این استنکاف از حکومتداری، در زمان همهی ائمه تا زمان غیبت حضرت ولیعصرعلیهمالسلام و تا هماکنون ادامه داشته است. اینجا ذکر یک نکتهی لطیف از قول استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی نیز خالی از وجه نیست؛ ایشان در یکی از برنامههای پربار معرفت، شأن نبوت را «مقام نازل» و شأن امامت را «مقام صاعد» معرفی کرد؛ به این معنا که جایگاه پیامبری و نبوت متضمن این است که معارف الهی را به بندگان خدا برساند، و جایگاه امامت آن است که دست بنده را بگیرد و بالا ببرد. بر این مبنا، تا زمانی که مردم قابلیت و نیاز به رهبری و هدایت را درک نکنند و پای کار او نایستند، تکلیف از عهدهی امام، برای حرکت – و در این بحث بهطور ویژه تشکیل حکومت – ساقط خواهد بود. در زمان حسنین، و بعدتر بهخصوص در زمان زینالعابدینعلیهم و علی آبائهمالسلام نهتنها بستر برای تشکیل حکومت اسلامی آماده نبود، که هر حرکت کوچکی در جهت فرهمندی و عزت ائمهی هداعلیهمالسلام، محکوم به شدیدترین عقوبتها میشد. در این دوران، تنها دقتنظر و تیزبینی ناخدای این جامعهی تباهشده و از همگسیخته و در شرف نابودی بود که توانست نهال نوپای اسلام را از گزند توفندهترین تندبادها و متلاطمترین و صعبترین امواج حفظ کند.
اما در هنگامی که زمینه برای تشکیل حکومت و ایجاد تمدن بزرگ اسلامی فراهم نیست، و تندباد حوادث ناگوار تمام شئون جامعهی اسلامی را در نوردیده است، تکلیف امام مسلمانان چیست؟ آیا حرکت به سوی جامعهی اسلامی و حکومت اسلامی در این شرایط از عهدهی حضرات خارج بوده است؟ آیا صرف «پیشوا بودن» به معنی «متخلقترین و باصفاترین و متشرعترین افراد روی زمین بودن» و به بیان دیگر «فقط بودنِ» امام، از حرکت کفایت میکند؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت البته که خیر؛ بلکه در این شرایط، تکلیف آن است که با یک گام برگشت به عقب، باید «زمینهسازی برای تشکیل حکومت سیاسی» را در دستور کار قرار داد؛ و این هدف مقدس سیاسی و امنیتی، آن مفهوم بلندی است که بر تمامی شئون زندگی و اقدامات ائمهی ما سایه افکنده است. در حقیقت دقت در زندگی ائمه نشان میدهد مبارزهی هوشمندانه با ابعاد متنوع و گوناگون، و در همهی دورانهای امامت، دستور کار اصلی حضرات معصومینعلیهمالسلام بوده و سایر شئون حضرات نیز تحت تأثیر همین راهبرد قرار داشته است. رهبر انقلاب در این زمینه معتقدند:
به نظر ما پس از صلح امام حسن که در سال چهل اتفاق افتاد، اهل بیت پیامبر به این قانع نشدند که در خانه نشسته و تنها احکام الهی را آنچنان که میفهمند بیان کنند، بلکه از همان آغاز صلح، برنامهی همهی امامان این بود که مقدمات را فراهم کنند تا حکومت اسلامی به شیوهای که مورد نظر ایشان بود، بر سر کار آورند، و این را بهروشنی در زندگی و سخنان امام مجتبی میبینیم. (همان؛ ص ۱۸۹)
حرکت تشکیلاتی در زمان سیدالساجدینعلیهالسلام
امامت حضرت سجادعلیهالسلام را باید به دو بخش تقسیم کرد: اول، زمانی که در قامت ساربان کاروان برجای مانده از کربلا به کوفه و شام میرود، و بیمحابا و شجاعانه و بیملاحظه چنان خطابههای شیوا و غرا و بلیغی میخواند که پایههای حکومت یزید را به لرزه درمیآورد، و با صدای رسا پیام عاشورا – که قرار بود با فضاسازی رسانهای و با «خارجی» نمایاندن حسینعلیهالسلام مقلوب شود – را فریاد میزند و چشم فتنه را کور میکند؛ و دوم، سی و چند سال پس از آن که حضرتش – نه با شمشیر آخته و مستقیم بلکه با بهکارگیری هوشمندانهی راهبرد «تقیه»، و عموماً محفوف و مستور در زبان دعا و وعظ – حداکثر بهرهبرداری ممکن از آن فضای امنیتی و خفقان شدید را در حفظ اسلام عزیز و شبکهی تشکیلاتی پیروان راستین آن میسر کردند. رهبر انقلاب در زمینهی بهکارگیری راهبرد مؤثر و دقیق «تقیه» مینویسند:
«التقیِهُ تُرس المؤمن» تقیه سپر مؤمن است. سپر را کجا بهکار میبرند؟ سپر در میدان جنگ مورد استفاده قرار میگیرد و به هنگام درگیری بهکار میآید. پس، تقیه در زمینهی درگیری است؛ چون تُرس و حِرز و سنگر و سپر است. همان وقت [در رژیم شاه] هم اینگونه بود. وقتی تقیه میکردیم، معنایش این بود که ضربهی شمشیر را بر پیکر نحس دشمن وارد میکردیم؛ اما طوریکه او نه شمشیر و نه دستی که شمشیر را گرفته و نه بلندکردن و نه فرودآمدن آن را ببیند و بفهمد، بلکه فقط دردش را احساس کند. (همان؛ ص ۲۷۰ و ۲۷۱)
در این دوران، حضرت نهتنها خود دست به شمشیر نبردند، بلکه هرگز بهصراحت از قیامهای مسلحانه حمایت مستقیم نکردند؛ اما شبکهی عظیم تشکیلاتی حضرت لحظهای متوقف نشد و بهصورت مداوم در کار بود. مهمترین اقدامات مبارزاتی زینالعابدینعلیهالسلام در این دوران را میتوان اینچنین برشمرد:
- احیاء مداوم نام و یاد واقعهی عاشورا؛ که خود رایَت نمادین مبارزهی سیاسی در لفافهی یک بزرگداشت خانوادگی بود.
- انتقال معارف الهی و سیاسی در قالب ادعیه و موعظههای عمومی (نمونه: صحیفهی سجادیه).
- برخورد و مبارزهی تند با علمای درباری، مانند نامهی معروف به محمدبن شهاب زهری؛ که باز هم هدف اصلی آن، حمله به حکومت بود.
- و شاید از همه مهمتر، شبکهسازی و تربیت افراد نخبه و زبده برای یک مبارزهی تشکیلاتی و سیاسی عمیق. چنانکه شیخ طوسی (۴۶۰-۳۸۵ قمری) در کتاب معظم و مرجع «رجال» خود نام ۱۷۲ تن از اصحاب و شاگردان حضرت سجادعلیهالسلام را ذکر میکند. (طوسی، محمدبن حسن، رجال الطوسی، تحقیق سید محمدصادق آل بحرالعلوم، چ اول، نجف: مکتب الحیدریه، ۱۳۸۱ق، صص۸۱ تا۱۲۰٫) از معاریف اصحاب حضرتش میتوان از ابوحمزه ثمالی، یحیی بن ام الطویل، سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، ابو خالد کابلی، جابر بن عبدالله انصاری، محمد بن جبیر بن مطعم، قاسم بن محمد بن ابی بکر (پدر همسر امام باقرعلیهالسلام)، عمرو بن عبدالله سبیعی، ابان بن تغلب، فرات بن احنف و سدیر بن حکیم صیرفی اشاره کرد. هریک از این بزرگان، بخشی از وظایف تشکیلاتی که ذکر آن رفت را برعهده داشتند.
این تشکیلات چنان مؤثر عمل میکرد که نهایتاً کار از دست حکومت خارج شد و لاجرم وجود مبارک حضرتش را برنتابید علی سیدالساجدین و علی آبائه السلام. این در حالی است که بیش از ۲۰ سال از این سی و چند سال (یعنی حد فاصل سالهای ۶۵ تا ۸۶ قمری) مقارن با زمان حکمرانی عبدالملک مروان بود که قویترین و هوشمندترین و سفاکترین حاکمان بنیامیه است (حجاج بن یوسف از امرای اوست). بنیامیه پس از عبدالملک مروان رو به افول نهاد و کمکمک قدرت را به عباسیان واگذار کرد. رهبر فرزانهی انقلاب دربارهی شبکهی نخبگانی تشیع در اواخر دوران بنیامیه – که بخش اعظم آن حاصل مبارزات تشکیلاتی و سیاسی و کادرسازی امام سجاد و امام باقرعلیهماالسلام است – تصریح میکنند:
آیا امامان شیعه در اواخر دوران بنیامیه داعیان و مبلّغانی در اطراف و اَکناف کشور اسلامی نداشتند که امامت آنان را تبلیغ کنند و از مردم قول اطاعت و حمایت برای آنان بگیرند؟ در این صورت، پس نشانههای این پیوستگی تشکیلاتی که در ارتباطات مالی و فکری میان ائمه و شیعه بهوضوح دیده میشود، چگونه قابل توجیه است؟ این حمل وجوه و اموال از اطراف عالم به مدینه؟ این همه پرسش از مسائل دینی؟ این دعوتِ همهجاگسترده به تشیع؟ و آنگاه این وجهه و محبوبیت بینظیر آل علی در بخشهای مهمی از کشورهای اسلامی؟ و این خیل انبوه محدثان و راویان خراسانی و سیستانی و کوفی و بصری و یمانی و مصری در گرد امام؟ کدام دست مقتدر، این همه را بهوجود آورده بود؟ آیا میتوان تصادف یا پیشامدهای خودبه خودی را عامل این پدیدههای متناسب و مرتبط به هم دانست؟ با این همه تبلیغات مخالف، که از طرف بلندگوهای رژیم خلافتِ اموی بیاستثنا در همهجا انجام میگرفت و حتی نام علیبن ابیطالب بهعنوان محکومترین چهرهی اسلام در منابر و خطابهها یاد میشد، آیا بدون وجود یک شبکهی تبلیغاتی قوی، ممکن است آل علی در نقاطی چنان دوردست، و ناآشنا، چنین محبوب و پرجاذبه باشند که کسانی محض دیدار و استفاده از آنان و نیز عرضه کردنِ دوستی و پیوندِ خود با آنان، راههای دراز را بپیمایند و به حجاز و مدینه روی آورند؛ دانش دین را، که بنا بر عقیدهی شیعه، همچنان سیاست و حکومت است، از آنان فراگیرند و در موارد متعددی بیصبرانه اقدام به جنبش نظامی و به زبان روایات، قیام و خروج را از آنان بخواهند؟ اگر تسلیحات شیعه فقط در جهت اثبات علم و زهد ائمه بود، درخواست قیام نظامی چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ (همان؛ صص ۲۶۹ و ۲۷۰)
تشکیلات شیعه در زمان امام باقر و امام صادقعلیهماالسلام
اختناق در این دوره تنها زمانی رو به کاهش نهاد که حکومت اموی با بنیعباس مشغول شد و کمی – و تنها کمی – امام باقر و بهویژه امام صادقعلیهماالسلام مجال یافتند تا با انحرافات عمیق و خصوصاً اسرائیلیات گسترده و عمیق ایجاد شده توسط بنیامیه، مبارزه کنند و با نشر معارف راستین دین، مسلمانان را از انحراف قطعی نجات بخشند؛ در حالی که فرمودند «إن ترکناهم لم یهتدوا بغیرنا» اگر رهایشان کنیم، بهدست دیگری هدایت نخواهند شد. (بحارالانوار/ ج ۲۶/ ص۲۵۳) تشکیلات سیاسی شیعه که به اقصا نقاط عالم گسترش یافته بود، و در این دوران بیشتر پوشش علمی داشت، در بیان رهبر انقلاب به این صورت به تصویر درآمده است:
امام صادق یک تشکیلات عظیمی از مؤمنان به خود و از طرفداران جریان حکومت علوی در سراسر عالم اسلام، از اقصای خراسان و ماوراءالنهر تا شمال آفریقا، بهوجود آورده بود. تشکیلات یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی امام صادق اراده میکند آنچه را که او میخواهد بدانند، نمایندگان او در سراسر عالم اسلام، به مردم میگویند تا بدانند. یعنی از همه جا وجوهات و بودجه برای ادارهی مبارزهی سیاسی عظیم آل محمد جمع کنند و تکلیف دینی و همچنین تکلیف سیاسی خود را از آن حضرت بپرسند. تکلیف سیاسی هم مثل تکلیف دینی واجبالإجراء است. آن کسی که برای ما واجبالإطاعه و ولی امر است، فتوای مذهبی واسلامیاش در باب نماز، زکات، روزه، بقیهی واجبات، با فتوای سیاسیاش و فرمان سیاسیاش در زمینهی جهاد، روابط سیاسی، روابط داخل کشور و همهی مسائل، یکسان است؛ همه واجبالإطاعه است. امام صادق یک چنین تشکیلات عظیمی را بهوجود آورده بود و با این تشکیلات و به کمک مردمی که در این تشکیلات بودند با دستگاه بنیامیه مبارزه میکرد. (همان؛ ص ۲۶۳)
و در جای دیگری میافزایند:
امام صادق توانسته بود به کمک تلاش وسیع پدرانش یعنی امام سجاد و امام باقر، مخصوصاً اواخر زندگی امام باقر و سپس خودش به کمک این تلاش توانسته بود یک عده مؤمن و مسلمان مکتبی، اصیل، انقلابی، فداکار، آماده برای خطرپذیری در سراسر عالم اسلام درست کند؛ و اینها آدمهای عادی نبودند؛ آدمهای عادی نبودند نه اینکه از طبقات ممتازه بودند نه، همین کاسب و تاجر و غلام و از این چیزها، اما از لحاظ پایگاه معنوی به هیچ وجه اینها به آدمهای عادی شبیه نبودند. کسانی بودند که زندگیشان در هدفشان و در مکتبشان خلاصه میشد و همهجا هم بودند. عجیب این است که یاران امام صادق همهجا بودند، نه خیال کنید فقط در مدینه، نه؛ در کوفه بیشتر از مدینه بودند، در خود شام حتی کسانی بودند. اینها آن شبکهی عظیم تشکیلاتی امام صادق است. حزب علوی، حزب تشیع، اینی که گفتم آن شبکهی تشکیلاتی همان تشیع است یعنی این. و این از فصلهای شناخته نشدهی زندگی امام صادق است؛ این از چیزهایی است که بنده رویش تأکید و اصرار دارم: یک شبکهی تشکیلاتی عظیم، یک حزب کامل بهوسیلهی امام صادق اداره میشد در سراسر عالم اسلام. (همان؛ ص ۲۷۵ و ۲۷۶)
فراموش نکنیم که مطابق حدیث امام صادقعلیهالسلام که فرمود «إرتدَّ النّاس بعد الحسین إلّا ثلاثه»، پس از واقعهی عاشورا – جز سه نفر، و در برخی روایات پنج یا هفت نفر – برای آلاللهعلیهمالسلام سپاهی نمانده بود. با این اوصاف، گستردگی و عمق شبکهی تشکیلاتی سیاسی و اجتماعی تشیع، در زمان شهادت امام صادقعلیهالسلام، با دوران پس از واقعهی عاشورا قابل قیاس نبوده است.
تشکیلات سیاسی تشیع در دوران امام کاظمعلیهالسلام
دورهی امامت موسیبنجعفرعلیهالسلام مقارن با زمان تثبیت و اقتدار سلاطین عباسی – یعنی منصور و مهدی و هارون و هادیلعنهاللهعلیهم – است. این دوران با اواخر بنیامیه و یا دوران پس از مرگ هارون قابل قیاس نیست؛ از این جهت که دستگاه خلافت با غلبه بر معاندان و دشمنانش، جایگاهی مستحکم یافته بود و غلبه بر شبکهی سیاسی و تشکیلاتی تشیع، برایش موضوعیتی تامّ و دستاول داشت. رهبر انقلاب در این زمینه مینویسند:
در این دوران، تنها چیزی که میتوانست مبارزه و حرکت فکری و سیاسی اهل بیت و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگیناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهی الهی تقیه. بدین ترتیب است که عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرت موسیبن جعفر آشکار میگردد. باید عرض کنم که کاوشگران تاریخ اسلام، آنگاه که به فَصح و شرح زندگی امام موسیبن جعفر پرداختهاند، سهم شایستهای از توجه و تَفطن را که باید به حادثهی عظیم و بینظیر «حبس طویلالمدت» این امام هُمام اختصاص مییافت، بدان اختصاص نداده و در نتیجه از جهاد خطیر آن بزرگوار غافل ماندهاند. (همان؛ ص ۲۹۰)
شاید سرّ ِ حضور خیل دوستداران، امامزادگان و فرزندان موسیبنجعفرعلیهمالسلام در ایران کنونیِ ما را بتوان در دو نکته خلاصه کرد:
- اول؛ زندگیِ با خصوصیاتِ ۱٫ در اختفا، و ۲٫ چریکی، و ۳٫ در محوریت یک تشکیلات سیاسی و ۴٫ حضور فیزیکی شخص موسیبنجعفرعلیهالسلام در ایران – که حتی تا قریههای طبرستان دامنه داشت؛ و
- دوم؛ حضور کوتاهمدت اما بسیار بسیار مؤثر حضرت اباالحسن الرضاعلیهالسلام در ایران.
جالب اینکه هر دو از نظرها بهکل پنهان مانده است. در مطالب بعدی همین پرونده خواهیم دید که سربند همین حضور تشکیلاتی تشیع در طبرستان – متأثر از راهبری تشکیلاتی ائمهعلیهمالسلام – اولین حکومت شیعی در سال ۲۵۰ قمری در این منطقه پیریزی شد؛ و پایهای شد برای تشکیل حکومتهای شیعی بعدی – یعنی آلزیار و آل بویه – و برکشیدهشدن تمدن اسلامی بر بال دانش و شبکهسازی نخبگانی که در این حوزهی سرزمینی انجام شده بود. رهبر انقلاب در زمینهی حضور امام کاظمعلیهالسلام حتی در مناطقی از طبرستان، تصریح میکنند:
چرا منصور و مهدی و هارون و هادی، هر کدام در برههای از دوران خود، کمر به قتل و حبس و تبعید او میبندند؟ و چرا چنان که از برخی روایات دانسته میشود، آن حضرت در برههای از دوران سی وپنج ساله، در اختفا به سر برده و در قُرای شام یا مناطقی از طبرستان حضور یافته و از سوی خلیفهی وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش کرده که اگر خلیفه دربارهی من از شما پرسید، بگویید او را نمیشناسیم و نمیدانیم کجاست؟ (همان؛ ص ۲۹۱)
و ادامه میدهند:
نکات بسیار ریز و روشن نشدهای علاوه بر اینها در زندگی موسیبنجعفر هست. موسیبنجعفر یقیناً یک دورانی را در خفا زندگی میکرده، اصلاً زندگی زیرزمینی که معلوم نبوده کجاست. که در آن زمان خلیفهی وقت افراد را میخواست، از آنها تحقیق میکرد که موسیبنجعفر را شما ندیدید، نمیدانید کجاست؟ و آنها اظهار میکردند که نه. حتی یکی از افراد را – آنطور که در روایت هست – موسیبنجعفر به او گفتند که تو را خواهند خواست، راجع به من از تو سؤال خواهند کرد که تو کجا دیدی موسیبنجعفر را، بهکلی منکر شو، بگو من ندیدم. همین جور هم شد، زندانش کردند، بردند برای اینکه از او بپرسند موسیبنجعفر کجاست. (همان؛ ص ۲۹۶)
حضرت آیتالله خامنهای در ادامه ضمن اشاره به یکی از داستانهای مربوط به زندگی چریکی و در خفای بابالحوائجعلیهالسلام، و حضور ایشان در قریههای شام، از گسترهی نفوذ حضرت، در دورترین نقاط عالم اسلام روایت میکنند:
حتی در یک روایتی من دیدم که موسیبنجعفر در حال فرار و در حال اِختفا در دهات شام میگشته. «وقع موسی بن جعفر بعض قرای الشام هارباً متنکراً فوقع فی غارٍ… » که توی حدیث هست، روایت هست که موسیبنجعفر مدتی اصلاً در مدینه نبوده، در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاههای حاکم وقت و مورد تجسسِ جاسوسها، از این دِه به آن ده، از آن ده به این ده، با لباس مبدّل و ناشناس؛ که در یک غاری، حضرت به یک غاری میرسند و در آن غار وارد میشوند و یک فرد نصرانی در آنجاست. حضرت با او بحث میکنند؛ در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند؛ با آن نصرانی صحبت میکنند و نصرانی را مسلمان میکنند.
این زندگی پرماجرای موسیبنجعفر یک چنین زندگی است، که شما ببینید این زندگی چقدر زندگی پر شور و پر هیجانی است. ما امروز نگاه میکنیم، موسیبنجعفر خیال میکنیم یک آقای مظلوم، بیسروصدای سر به زیری در مدینه بود؛ و رفتند مأمورین این را کشیدند، آوردند در بغداد یا در کوفه در فلانجا یا بصره زندانی کردند، بعد هم مسموم کردند و از دنیا رفت؛ همین و بس. قضیه این نبود. قضیه یک مبارزهی طولانی، یک مبارزهی تشکیلاتی، یک مبارزهای با داشتن افراد زیاد. در تمام آفاق اسلامی موسیبنجعفر کسانی داشت که به او علاقهمند بودند. آن وقتی که پسر عمو، پسر برادر ناخلف موسی بن جعفر، که جزو افراد وابسته به دستگاه بود، دربارهی موسیبنجعفر با هارون حرف میزد، تعبیرش این بود که «خلیفتان یجیء الیهما الخراج» گفت: هارون! تو خیال نکن فقط تو هستی که خلیفه در روی زمین هستی در جامعهی اسلامی و مردم به تو خراج میدهند، مالیات میدهند؛ دو تا خلیفه هست، یکی تویی، یکی موسی بن جعفر. مردم به تو مالیات میدهند، پول میدهند، به موسیبنجعفر هم مالیات میدهند، پول میدهند و این یک واقعیت بود. او از روی خباثت میگفت، میخواست سعایت کند، اما یک واقعیت بود. از تمام اقطار اسلامی کسانی بودند که با موسی بن جعفر ارتباط داشتند، منتها این ارتباطات در حدّی نبود که موسیبنجعفر بتوانند به یک حرکت مبارزهی مسلحانهی آشکاری دست بزنند. (همان؛ صص ۲۹۶ و ۲۹۷)
بنابراین در زمان امام کاظمعلیهالسلام نیز، شبکهی تشکیلاتی متکی بر حضرات معصومین، وسیعتر و حساستر و منسجمتر در حال فعالیت و گسترش سریع و مؤثر بود؛ چنان که وسعت، عمق و توانمندی این تشکیلات در زمان امام عسکری، و متأثر از مبارزات تشکیلاتیِ چهار امام هشتم تا یازدهم، بهطرز عجیبی گستردهتر و عمیقتر از زمان موسیبن جعفر بوده استعلیهم و علیآبائهمالسلام. رهبر انقلاب در این زمینه تصریح میکنند:
حوزهی نفوذ ائمه و وسعت دایرهی شیعه در زمان این سه امام، نسبت به زمان امام صادق و امام باقر شاید ۱۰ برابر است؛ و این چیز عجیبی است. (همان؛ ص ۳۲۷)
مبارزهی تشکیلاتی حیرتانگیز علیبن موسی الرضاعلیهالسلام
زمان آغاز امامت علیبنموسیالرضاعلیهالسلام، مقارن با خفقان شدید بنیعباس بود. حضرت آیتالله خامنهای در این زمینه مینویسند:
موسیبنجعفر پس از سالها حبس در زندان هارونی مسموم و شهید شد، در قلمرو وسیع سلطنت عباسی، اختناقی کامل حکمفرما بود. در آن فضای گرفته که به گفتهی یکی از یاران علی بن موسی «از شمشیر هارون خون میچکید» (قال محمد بن سنان: و سیفُ هارونَ یُقَطّرُ الدّم /الکافی/ جلد ۸ / ص۲۵۷) (همان ص ۳۰۷).
بین شهادت امام کاظمعلیهالسلام و سیطرهی مأمون در سال ۱۹۸ قمری، ۱۵ سال فاصله است، که پنج سال از این سالها به جنگ مأمون و امین گذشت. پس از سطوت و غلبه، از اولین و مهمترین تشویشها و دغدغههای مأمون، زیر لگام بردن و کنترل تشکیلات شیعیان بوده است. او با زیرکی اما مزورانه، طرحی ریخت که تا پیش از آن هرگز سابقه نداشت. کتاب «انسان ۲۰۵ ساله» بهزیبایی اهداف مأمون از این طرحریزی بیسابقه، را به تصویر میکشد:
- اول اینکه با ولیعهدی حضرت رضاعلیهالسلام، دو عنصر مهم مبارزهی مستتر و زیرزمینی شیعیان – یعنی مظلومیت و قداست – از ایشان گرفته میشد. طبیعتاً وقتی بزرگ یک خاندان در صدر حکومت قرار دارد، مبارزات زیرزمینی و مخفی، فلسفهی خود را از دست خواهند داد.
- دوم اینکه با این تدبیر، ادعای غاصبانه بودن حکومت غیرعلویان – بهویژه در مقطع حکمرانی بنیعباس – که از سال ۱۱ قمری همواره فریاد شده بود، کارکردش را از دست میداد؛ چه اینکه مردم با این پرسش مواجه میشدند که اگر خلافت مأمون غاصبانه است، چرا علیبن موسیعلیهالسلام ولایتعهدی او را پذیرفته و به این مقام و همکاری با او تن داده است؟
- سوم؛ ادعای زهد و پارسایی و بیاعتنایی حضرات معصومینعلیهالسلام به دنیا، با این اقدام دروغ از آب درمیآمد.
- چهارم؛ خود علیبن موسیالرضاعلیهالسلام، که کانون و محور معارضه با دستگاه بود، تحت مراقبت و مهار قرار میگرفت.
- پنجم؛ صبغهی مردمی ائمهی طاهرینعلیهالسلام، با همنشینی حضرتش با مأموران حکومت، از بین میرفت.
- ششم؛ مأمون بر آن بود که به این وسیله برای خود آبرویی دست و پا کند؛ چه اینکه فرزند پیغمبر با آن مقام علمی و معنوی و اخلاقی را بهجای فرزندان و خویشان به ولایتعهدی برگزیده بود.
- هفتم؛ مأمون میپنداشت که علیبن موسیالرضاعلیهالسلام در مقام توجیه دستگاه خلافت برخواهد نشست، و این خود برگ برندهی مهمی برای او بود.
این سیاست، چنان پیچیده و دشوار و بغرنج است که حتی فضل بن سهل که وزیر و از مقربترین افراد به مأمون به شمار میرود، از ابعاد آن بیاطلاع و بیخبر است. گرچه چنین طراحیای، بینظیر و عالی بود، اما آن سوی میدان علیبن موسیعلیهالسلام قرار داشت. آقا مبارزه در این جبهه را چنان به سامان رساند،که مأمون پس از اندک زمانی، بهناچار از تمامی اقدامات گذشتهی خود پشیمان شد و با حضرتش چنان رفتار کرد که پدرانش یکی پس از دیگری با امامان معصوم انجام دادند. به بیان حضرت آیتالله خامنهای سیاستها و تدابیر حضرت بهصورت اجمالی به این شرح بود:
- حضرت در هنگام ترک مدینه، با تبلیغاتی مکرر و پرحجم، مسلمانان اقطار عالم اسلام را از نارضایی و جبر خود مطلع کرد؛ در هر مقامی از جمله در زمان وداع با خانواده، در طواف کعبه، در وداع با جد اطهرش رسول خدا و در هر منزلی و به هر بهانهای این موضوع را به همه اعلام نمود. او به همه نشان داد که این سفر، نه سفر فرّهی و پادشاهی، که سفر شهادت اوستعلیهالسلام.
- در مجلس مرو، وقتی مأمون پیشنهادش را مطرح کرد، حضرت بهشدت استنکاف کردند؛ و تا جایی که مأمون صراحتاً آن حضرت را به قتل تهدید نکرد، نپذیرفتند. امام پس از آن نیز این موضوع را مکرر یادآور شدند و ابراز کردند که من تنها وقتی پذیرفتم که تهدید به قتل شدم. (و پیآمد همهگیر شدن این مطلب، مردم مقایسه میکردند بین مأمون که سالها با برادرش جنگید و سر او را شهر به شهر گرداند؛ و حضرت رضاعلیهالسلام که از قدرت استنکاف کردند. یعنی این خواستهی مأمون، با این تدبیر امام تأثیر عکس برجای گذاشت).
- علیبنموسیالرضاعلیهالسلام تنها به این شرط پذیرفت که در حکمرانی مأمون دخالتی نکند و در عزل و نصب و جنگ و صلح و تدبیر امور دخالتی نداشته باشد؛ و اینچنین سیاست مبارزهی منفی حضرت با حکومت به همگان نشان میداد که او در تمامی امور، با دستگاه خلافت زاویه دارد.
- تدبیر عالی دیگر امام، خروج از مقام تقیه، و فریاد زدن حقانیت شیعه در مجالس علمای ادیان مختلف و نیز در اقصینقاط عالم اسلام است. سخنانی که طی دهههای متمادی جز با خصیصین و اهل بیت امکان طرح نداشت، با فرصت رسانه و منبر حاصل از این جایگاه، به تمام عالم اسلام گسترش یافت و علنی شد. راهبرد تقیه دیگر «بهترین تاکتیک مبارزه» نبود. تصویرگری شرایط آن زمان توسط رهبر فرزانهی انقلاب، نشان میدهد که حضرت رضاعلیهالسلام، چگونه با فراست و تیزبینی بیبدیل، صحنهی جدید نبرد را آراستند و حداکثر ضربه را بر پیکرهی دشمنان حاکمیت اسلام محمدی وارد آوردند:
اهل بیت پیغمبر که هفتاد سال علناً بر منبرها دشنام داده شدند و سالهای متمادی دیگر کسی جرأت بر زبان آوردن فضایل آنها را نداشت، اکنون همهجا به عظمت و نیکی یاد شدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوت قلب گرفتند، بیخبرها و بیتفاوتها با آن آشنا شدند و به آن گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدثین و متفکرین شیعه معارفی را که تا آن روز جز در خلوت نمیشد به زبان آورد، در جلسات درسی بزرگ و مجامع عمومی بر زبان راندند.
- مأمون، حضرت را جدا از مردم میخواست، اما علیبنموسیعلیهالسلام به بهانههای گوناگون خود را در معرض دید مردم قرار میداد و در کنار آنان قرار میگرفت.
- موالیان و یاران ائمه که در نقاط گوناگون بهشدت تحت فشار بودند، با حمایت حضرت، مورد تکریم و احترام والیان حکومت واقع شدند؛ بیرون آمدن شیعیان مبارز از زیر فشار سنگین و مستمر گذشته، افقهای جدیدی از مبارزه را بر آنان گشود.
با بهکار بردن این تدابیر، رهبر انقلاب، شرایط یک سال پس از این اقدام را به زیبایی چنین ترسیم میکنند:
یک سال پس از اعلام ولیعهدی وضعیت چنین است: مأمون، علیبنموسی را از امکانات و حرمت بیحد و مرز برخوردار کرده است، اما همه میدانند که این ولیعهد عالیمقام در هیچ یک از کارهای دولتی یا حکومتی دخالت نمیکند و به میل خود از هر آنچه به دستگاه خلافت مربوط میشود روگردان است و همه میدانند که او ولیعهدی را به همین شرط که به هیچ کار دست نزند قبول کرده است. مأمون چه در متن فرمان ولایتعهدی و چه در گفتهها و اظهاراتِ دیگر، او را به فضل و تقوا و به نسبِ رفیع و مقام علمی منیع ستوده است و او اکنون در چشم آن مردمی که برخی از او فقط نامی شنیده و جمعی به همین اندازه هم او را نشناخته و شاید گروهی بغض او را همواره در دل پرورانده بودند، بهعنوان یک چهرهی درخور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایستهی خلافت که از خلیفه به سال و علم و تقوی و خویشی با پیغمبر، بزرگتر و شایستهتر است شناختهاند. مأمون نهتنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلکه حتی علیبنموسی مایهی امان و اطمینان و تقویت روحیهی آنان نیز شده است، در مدینه و مکه و دیگر اقطار مهم اسلامی نه فقط نام علیبنموسی به تهمت حرص به دنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده بلکه حشمت ظاهری بر عزت معنوی او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از دهها سال به فضل و رتبهی معنویِ پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.
کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نهتنها چیزی بهدست نیاورده که بسیاری چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست بدهد. اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و درصدد برآمد که خطای فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از این همه سرمایهگذاری سرانجام به همان شیوهای متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند، یعنی قتل. (همان؛ ص۳۱۷)
امام جواد، امام هادی، امام عسکری
علیرغم اینکه از سه امام پس از امام رضاعلیهمالسلام، کمتر شنیده و خواندهایم، اما حقیقت آن است که تشکیلات شیعیان در زمان امامت آنان، بهسرعت گسترش یافت و عمق بخشیده شد. این حرکت، ریشه در همان راهبرد اشتباه مأمون داشت. ماجرای ورود و سپس حضور و بعدتر شهادت حضرت رضاعلیهالسلام، موجب شد که شبکهی شیعیان کل منطقهی ایران عمیقاً فعال شوند. رهبر معظم انقلاب با بیانی فاخر تأثیر حضور کوتاهمدت امام رضاعلیهالسلام در ایران را چنین برمیشمرند:
امام به خراسان و مرو رسیدند. مرکز هم مرو بود، که در ترکمنستان فعلی واقع شده است. بعد از یکی دو سال هم که شهادت حضرت بود و مردم داغدار شدند. هم ورود امام – که نشان دادن جلوهای از چیزهای ندیده و نشنیدهی مردم بود – و هم شهادت آن بزرگوا ر – که داغ عجیبی بنا کرد – در واقع تمام فضای این مناطق را در اختیار شیعه قرار داد؛ نه اینکه حتماً همه شیعه شدند، اما همه محب اهل بیت شدند. در این فضا، شیعیان ریختهاند کار کنند. شما میبینید ناگهان سر و کلهی «اشعریین» در قم پیدا میشود. اینها چرا آمدند؟ اشعریین که عربند. اینها پا شدند به قم آمدند و بساط حدیث و معارف اسلامی را در قم پهن کردند و آنجا را پایگاه قرار دادند. در ری هم امثال کُلِینی بلند شدند. کسی مثل کلینی ابتدابهساکن از شهری بلند نمیشود، باید محیط شیعه باشد، باید محیط معتقد باشد تا بتواند جوانی را با این خصوصیات پرورش دهد که بعد او بشود کلینی. بعد همین طور که این حرکت ادامه پیدا کرده شما ببینید شیخ صدوق تا هرات و خراسان و جاهای دیگر رفته و برای شیعه حدیث جمعآوری کرده؛ این خیلی مهم است. محدثین شیعه در خراسان چه کار میکنند؟ محدثین شیعه در سمرقند چهکار میکنند؟ در سمرقند چه کسی هست؟ شیخ عیاشی سمرقندی. عیاشی سمرقندی در همان شهر سمرقند بوده که گفته شده: «فی دارِه التی کانت مُرتَعاً للشیعه و اهل العلم» (خانهاش محل اجتماع شیعیان و اهل علم بود / رجال نجاشی . ص ۳۷۲) خود شیخ کَشّی، سمرقندی است. بنابراین حرکت حرکت امام رضا و بعد، شهادت مظلومانهی آن بزرگوار کاری کرد که این فضا دست ائمه افتاد؛ ائمه هم بنا کردند به استفاده کردن. نامهنگاریها و رفت و آمدهایی که صورت میگرفت، به شکل عادی اتفاق نمیافتاد؛ همهاش در زیر پوششی از پنهانکاری اتفاق میافتاد؛ والّا اگر آشکار بود، میگرفتند دست و پای افراد را قطع میکردند. مثلاً با شدت عملی که متوکل داشت و رفتن به کربلا را ممنوع کرده بود، آیا اجازه میداد مسائل مردم را راحت خدمت امام بیاورند، بعد جوابها را به مردم برسانند؛ وجوهات را بگیرند و خدمت امام بیاورند، بعد رسید بگیرند و به مردم بدهند؟ اینها نشاندهندهی شبکهی عظیم تبلیغاتی و تعلیماتی این سه امام بزرگوار است. (همان؛ صص ۳۲۹و۳۳۰)
نتیجه چه شد؟ شبکهی تشکیلاتی شیعه آنچنان توسعه یافت که با زمان پیش از امام رضاعلیهالسلام قابل مقایسه نیست. رهبر انقلاب در این زمینه مینویسند:
شما اگر حالات این سه امام را در «مناقب» و جاهای دیگر ملاحظه کنید، متوجه می شوید که در زمان این بزرگواران، شبکهی ارتباطاتی شیعه، بیشتر از زمان امام باقر و امام صادق بوده است. از اقصی نقاط دنیا، نامه میفرستادند، پول میفرستادند و دستور میگرفتند؛ درحالیکه اینها در محدودیت بودند. حضرت امام هادی در سامره محبوب مردم شده بود. همه ایشان را احترام میکردند و اهانتی در کار نبود. بعد هم، در وفات آن حضرت و همچنین امام عسکری، شهر غوغا شد. (همان؛ ص ۳۲۵)
حتی در اتفاقی نغز، میبینیم که حتی بنیعباس هم خود زیر بلیط حضرات معصومین قرار میگیرند؛ و اگر نبود نهیب اطرافیان، ایبسا حکومت را به ایشان واگذاشته بودند. حضرت آیتالله خامنهای در این زمینه تصریح میکنند:
این بزرگواران، از امام حسین، که پایه را گذاشت موفقتر بودند؛ چون بعد از شهادت امام حسین «ارتد الناس بعد الحسین الا ثلاثه» هیچکس نماند. اما در زمان امام هادی شما نگاه کنید؛ تمام دنیای اسلام را ائمه زیر قبضه گرفته بودند. حتی بنیعباس هم درماندند. نمیدانستند چه کار کنند؛ رو به شیعه آوردند!
یکی از خلفای بنیعباس نامهای نوشت و دستور داد که در خطبهها نام اهلبیت را بیاورند و بگویند که حق با اهلبیت است. این نامه در تاریخ ثبت شده است. نوشتهاند وزیر دربار، خود را بهسرعت به خلیفه رساند و گفت: چه کار میکنی؟! جرأت نکرد بگوید حق با اهلبیت نیست! گفت: الآن در کوههای طبرستان و جاهای دیگر، عدهای با شعار اهل بیت قیام کردهاند. اگر این حرف تو همه جا پخش شود، آن وقت لشکری پیدا میکنند و به جان تو میافتند. خلیفه دید که راست میگوید، گفت: بخشنامه را پخش نکنید. (همان؛ ص ۳۲۷)
جمعبندی
به این ترتیب، اشارات فوق نشان میدهد که تدابیر، مبارزهی تشکیلاتی و کنشگری فعالِ سیاسیِ حضرات معصومینعلیهمالسلام، به آنجا منتهی شد که جامعهی اسلامی از یک جسد نیممرده و خرافاتی و منحرف شده و رو به سلاطین جائر آورده، تبدیل به جامعهای آگاه شد بهطوریکه در اقصینقاط عالم اسلام بودند نخبگانی که معارف اهلبیت را تدریس میکردند و از ارادتمندان به آنان بودند. برههی زمانی ۲۵۰ قمری، نهتنها پایان کار امامت نیست، بلکه آغازی است بر تطور و رشد و تعالی و عالمگیری تمدنی که طی حدود سه سده پس از آن، از کانون ایران اسلامی و بهواسطهی برآمدن چند حکومت شیعی – از جمله علویان طبرستان و آلزیار و آل بویه – آغاز شد و از شرق دور تا اقیانوس اطلس را درنوردید؛ این پهنه، حداقل نفوذ جغرافیایی تمدن پاسیزبانان است که اکنون قطعی است.
خط را گم نکنیم؛ چند شمارهی جاری از پروندهی جهادسازندگی، به این میگذرد که تمدن ایران اسلامی را بشناسیم؛ و بعد نسبت ایستگاه فعلی این تمدن (دولتسازی اسلامی) با جهاد سازندگی را برقرار کنیم. بخش بعدی پرونده، به حلاجی و تحلیل دو سه قرن پس از ۲۵۰ قمری خواهد گذشت. با ما همراه باشید.
سایر بخشهای پروندهی جهادسازندگی در تسنیم را{اینجا} پی بگیرید